2016-05-26

((فرشته ایی به نام مادر)) کودکی که امده تولدبودنزد خدا رفت واز او پرسید((میگویندشما فردا مرا به زمین می فرستید.اما من به این کوچکی کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم؟ خداوند پاسخ داد .من از میان خیل عظیم فرشتگان یکی را برای تو در نظر گرفته ام.او در انتظار توست واز تو نگهداری خواهد کرد کودک دوباره پاسخ داد اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن واواز خواندن ندارم.واینها برای شادی من کافی هستند. خداوند گفت.فرشته ات برایت اواز میخواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد.توعشق را احساس خواهی کردوشاد خواهی بود. کودک ادامه داد.من چطور میتوانم بفهمم مردم چ میگویند وقتی زبان انها را نمیدانم؟ خداوند اورا نوازش کرد وگفت(فرشته تو شیرین ترین وزیباترین واژه ها را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد.وبادقت وصبوری به تویاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی) کودک سرش را برگرداند وگفت .(شنیده ام که د ر زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند .چ کسی از من محا فظت خواهد کرد؟) خداوند ادامه داد.(فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود) کودک با نگرانی ادامه داد.(اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد) خداوند گفت.(فرشته ات در باره من با تو صحبت خواهد کرد وبه توراه بازگشت نرد من را خواهد اموخت اگر چه من همیشه در کنا ر تو خواهم بود .در ان هنگام بهشت ارام بود اما صدایی از زمین شنیده شد .کودک میدانست که بزودی باید سفرش را اغاز کند .اوبه ارامی یک سوال دیگه از خدا کرد وگفت خدایا اگر من باید همین الان بروم لطفا نام فرشته ام را بمن بگویید. خداوند بار دیگر اورا نوازش کردوگفت.نام فرشته ات اهمیتی ندارد براحتی میتوانی اورا (مادر)صدا کنی

Show more